- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
تا تو بـودی، نـفـسِ آیـنـه دلـگـیر نـبود در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود بیتو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت از دلم پرس که اینگونه زمینگیر نبود آه از درد اسیری که به همراهی اشک جز صدای جرس و نـالـۀ زنجـیر نبود با تو میخـواسـتم از کـربـبلا برگـردم با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود گرچه با اشک مرا از تو جدا میکردند رفـتنم را تو ببخـشای، که تقصیر نبود خواسـتم جای پدر، بر بدنت بوسه زنم به تنت جـز اثـر بـوسـۀ شـمـشـیر نبود مردمی عهد شکـستـند که گوش دلشان آنقَـدَر سـنگ، که امید به تـأثـیـر نبود لحظهای کاش! پس از داغ مرا میدیدی تا ببینی که چنین، خواهر تو پیـر نبود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه تحـمـل میکـنـم امـا وداعِ آخـرت را نـه لباست کهنه پیراهن، تحمل میکـنم باشد ولی ای عشق، غارت کردن انگشترت را نه غریبی تو را شاید دهَم دست فـراموشی هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه فرامـوشم شود شـایـد لـبـان تـشـنهات اما به روی خاکهای داغِ صحرا پیکرت را نه اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باورکن به دختر بچهها طرز نگاه دخترت را نه نبودی و به شهر شام بیانصافها بردند زنان خویش را در پرده اما خواهرت را نه بیادم هست گفتی: زینبم آسوده خاطر باش سرم را میدهم اما نخی از معجرت را نه!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در مسیر شام
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ میمانی در اوج غربت خود جرعهنوش قرب حق بودی قیامت بر سر نیزه سجـودی بود طولانی سجودی که تو را میبرد تا قَوسَین أو اَدنی سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی عجب حَجّی به جا آوردهای با حلق خونینت کدامین حج به خود دیدهست هفتاد و دو قربانی تو دین تازهای آورده بودی با خودت گویا دوباره تازه میشد خاطرات سنگ و پیشانی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
آفــتــابــا هـــلال مـــاه شــدی کـاروان را چــراغ راه شـدی بـر سـرم سـایـۀ سـرت افـتـاد مـا تَـوَهَّـمـت یـا شَـقـیـقَ فـؤاد بـر سـر نی سـر تو آیت نـور نِی شجر، من کلیم محمل طور چـشمهای تو مـحـمـلم را بُـرد صوت قـرآن تـو دلـم را بُـرد مـصحـف سـرخ هـیـفــده آیـه سر نی کـرده بـر سـرم سـایه من شـدم سـایـهبـان پـیکـر تو حال شد سایـهبان من سـر تـو کاش یک دم به خاطر دل من خـم شود نـیـزه در مقـابل من تا بگیرم ز نوک نی به بـرت بزنم بـوسـهها به زخم سـرت نیزه از خون حنجرت خجل است نیزهدارت چقدر سنگدل است نی که خـم میشود مقـابل من او شـود دورتر ز محـمـل من کاش سنگی که خورده بر سر تو خصم میزد به فرق خواهر تو کـس نـدیـده کـنـار یـکـدیـگـر آفـتـاب و غـبـار و خـاکـسـتر یـاد روزی که مـادرت زهـرا همچو جان در بغل گرفت مرا شانه زد حلـقـه حلـقـه مویم را غـرق گـلـبـوسه کرد رویم را گفت: زینب تو نور عین منی که شـبـیه من و حـسـین مـنی گـردش آفـتـاب و مـه تـا بـود این شباهت هـمیشه در ما بود حال ای جان و دل ز من بُرده این شباهت چرا به هم خورده؟ موی زینب سفید و موی تو سرخ روی زینب کبود و روی تو سرخ صورت من ز آفـتـاب، کـبود صورت تو ز سنگ، خون آلود در دو چشمم نگاه خستۀ توست عکس پیـشانی شکستۀ توست یا بیا خـون ز صورتت شویم یا تو خون پاک کن ز گیسویم کاش میشد که جامه چاک کنم خون ز پـیـشانی تو پاک کـنم کاش پـیـش از بریـدن سر تو میبـریـدنـد سر ز خواهـر تو تـیـر تا از کمان شتـافـتـه بود کاش قـلـب مرا شـکـافـته بود نیزه بر صورت تو چنگ زده کی به پیشانی تو سـنگ زده؟ از سر تو شکـستـهتـر، کـمرم از گـلوی تو پـارهتـر، جگـرم آسـمـان بر سـرم خـراب شده گرد ره بر رخـم حـجاب شده یوسـف فـاطـمـه! عـزیـز دلـم از تـو و دخـتـران تو خـجـلـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
کـوفه و شـام مرا پـیـر نکـرده به خـدا پیر کرده است مرا هجر تو ای خون خدا قـاتل من نبـود کعـب نی و سنگ عـدو دیـدنت بر روی نـی میکـشدم شاه ولا میکُـشد دوری تو عـاقـبـتـم ای سـالار نظری کن ز روی نیزه تو ای شاه به ما کی ز یـادم بـرود لحـظـۀ جان دادن تو لحظهای را که ز پیکر سر تو گشت جدا لحظهای را که زمین لرزه به جانش افتاد یا حسین ذکر ملک بود و همه ارض و سما تو زمین خوردی و دیدم که زمین میلرزد تـیره و تار شد آن دم همۀ کـرب و بلا حال اینک که سرت را بروی نیزه زدند زینبت گشته سراسر همه دم غرق عزا میزنم سیـنه ز هـجـران تو و گـریـانم در سرم هست فقط ذکر تو و شور و نوا
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر مسیحی با سر مطهر امام علیه السلام
ای میهمان بیبدن ای سر خوش آمدی از بزم این جـماعت مهمان کُش آمدی دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر تو آمـدی که با تو شـوم عاقـبت بخـیر در کـسـوت مسـیـح به مهـمـانی آمدی وقـتـی به دیـر راهب نـصرانـی آمدی تو قـصد کردهای همه دنیای من شوی ترسا شدم که حضرت عیسای من شوی بیپـیـکـر آمدی سر و جـانـم فـدای تو ای سر! بگو چگونه نهم سر به پای تو ای سـیـب سـرخ آمـدهای تـا بـبـویـمت بـگـذار بـا گـلاب نـگـاهـم بـشـویـمـت این دیـر کـربـلا شده قـربـانیات شوم قـربـان زخـم گـوشۀ پـیـشـانیات شوم دامن مکـش ز دسـتـم دسـتـم به دامنت رأست چنین شده است چه کردند با تنت تیر و سنان و نیزه و شمشیر و ریگ و خار از هر چه هست زخمی داری به یادگار با اینکه از لـبـان تو پـیـداست تشنهای گویا نرفـته تـشـنه ز خون تو دشـنهای از وضـع نـامـرتـب رگـهـای گـردنـت پـیـداست بـد جدا شده رأس تو از تنت زخم لبت؛ گمان کنم این زخم، کهنه نیست این خرده چوبها که نشسته به لب ز چیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر در راه کوفه و شام
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخیِّ رو دارم چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم سخنهایم اگر محکم ولی در خویش میگریم که از غـم ذولفـقـار آبداری بر گـلو دارم سرت افتاد و افتادم روان گشتی روان گشتم که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم هر آنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم تمام کوچهها سد شد اگر،من سد شکن هستم به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمیمیرم چهل منزل اگر جان کندهام این آرزو دارم
: امتیاز
|
زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
کــنـار دِیــر شـبـی ازدحــام را دیــدم و جـلـوه گر سر مـاهی تـمـام را دیدم میان بـزم شـرابی در آن سـیاهی شب به روی نـیـزه سر یک امـام را دیـدم شبیه حضرت عیسی سخن به لب میبرد ولـی تـفــاوت هـر دو کــلام را دیــدم بـه پــارۀ دل پـیـغــمـبـر هـمـیـن امّـت نــهـایـت ادب و احـــتـــرام را دیـــدم به دین و مذهب خود هم عمل نمیکردند نـتـیـجـههـای غــذای حــرام را دیــدم سری عـزیز گـرفـتـم چو ثـروتم دادند حریص بودن این خاص و عام را دیدم ز لطف و برکت این سر دگر مسلمانم که روی عـشق عـلـیه السلام را دیـدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر
شبـیه کـوه پابـرجایم و چون رود سیّالـم به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم... تمام ابـرها بر شانۀ من گـریه میکردند گـرفـتم آسمانِ خـسته را زیر پـر و بـالم نمیدانی چطور آرام کردم کودکانت را گرفتم قـطرههای اشک را با گوشۀ شالم ببین بر چهرۀ من رد پای باد و باران را! ببین بیعمر نوح امروز، بانویی کهن سالم! نشد لبـریز در توفان غـمها کاسۀ صبرم به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنـشـینم برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم میان رفت و آمدهای قایق های سرگردان به غیر از کشتیات راه نجاتی نیست در عالم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در راه کوفه و شام
هر کس دچـار قـصۀ بـایـد، نـبایـد است عمرى میان مانـدن و رفـتن مُردد است هـر جـاده میرسـد به دو راهى کـربـلا طورى که اوج جذبه گریش بیحد است طوفان گرفته است به حُرها امان دهید! این کـشتی نجـات عـزیزان احـمد است!
: امتیاز
|
ماجرای دیر راهب و سر سیدالشهدا
دیــد از دور مــســیــحـا نـفـسـی مــیآیــد دیــد بــا قــافــلــه فــریــادرســی مـیآیـــد صحنهای دیــد در آن قــافـلـه اما جانکــاه بر سر نیزه سری دید، سـری همچون ماه این ســر کـیـست که اینقــدر تـماشا دارد؟ صوت داوودی و انـفـاس مـسیـحــا دارد؟ از سر هر مــژهاش معـجــزه بر میخیزد با طـنـیـنـش همه آفــاق به هــم میریــزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نــافهگشایی کن از آن زلف سیـاه گرچـه این شیــوۀ رنــدان بــلاکــش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوّش باشد با دلی ســوخـتــه آمد به طـواف ســر ماه پــاره پــاره دلش از داغ لب پــرپـر مــاه گفت ای جان جهان نذر غمت! جـانم باش امشبی را ز ســر لطف تو مـهـمـانم باش مــاه را هـمــره خود با دلِ بـیتــاب آورد نذر لبهای ترک خــورده کمی آب آورد خون ازآن چهره که میشُست،دلش خون میشد حــال او مـنـقـلب و دیده دگــرگون میشد اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتـشـتی و آشــوری و ترسا و یهود نـشـنـیـدم که ســرِ نـیــزه ســری را ببرند یا که در سلسله بی بـال و پــری را ببرند آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق میگفت به شرح، آنچه بر اومشکل بود گفت: عــالــم شده حیــرانِ پـریشــانی تو! کـیستــی تو؟ به فــدای ســر نــورانی تو! ناگهان ماه، چه جـانکــاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوختهدل، برپــا کرد گـفـت: من کـشتــۀ لبتشنــۀ عــاشــورایم زیــنت دوش محــمــد، پــســر زهــرایــم دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست شـعلــۀ آتشی از نخلــۀ طــور افـتــادهست تـشـنـۀ عـشـق شد از غصه نجــاتش دادند نــاگهــان در دل شب آب حـیــاتش دادنــد صورتش را به روی صورت خونین حسین و مُشَـرَّف شد از آن لحظه به آئین حسیـن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
نسیمی آشنا از ســوی گـیـسـوی تو می آید نفس هایم گـواهی می دهد بــوی تو می آید شکــوه تو زمین را با قیــامت آشنــا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت به عالم شور بخشیدی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حی یا قیوم خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیــسی را به آیین مسلمـانی در آوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم تو را تا لحـظۀ آخــر نگــاه من صدا میزد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد حدود ساعت سه، جـان من میـرفت آهسته برای غـرق در دریــا شدن میرفت آهسته بخوان! آهسته از اینجا به بعد ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من تمــام راه بر پا داشتم بــزم عــزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی صدا در خود شکستم بی صدا درخود که باید بی تو برگردم قدم خــم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از ســوی گیـسـوی تو می آید نفس هایم گــواهی می دهد بـوی تو می آید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
ای آنکه نیست غیر خـدا خون بهای تو قـلب بـه خـون نشستۀ من رو نمای تو زینب دلـش شکسته ولی سر شکسته نیست سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ میزنند دیـن خــدا نـفــس بکـشـد با صــدای تو زینب نفس نمی کشد ای نـفـس مطمئن یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو تو سربلند بر ســر نیــزه بخوان بــدان زینب هم ایــستــاده بــمـیــرد بـرای تو من پای نی تو بر سر نی گریه میکنیم تو مبتــلای عشـقــی و من مبتــلای تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
رأس تو را به روی نی، هرچه نظاره میکنم سیــر نمی شود دلــم، نگه دوبــاره میکـنم ز اشــک و آه سینه ام، میــان آب و آتـشم چو با توأم، از این میان کجا کناره میکنم گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان ز دور بسکه با سرت، به سر اشاره میکنم به دختران خود بگو که گوشواره ها چه شد گریه به گوشواره نی، به گوش پاره میکنم هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت زپی گاه نگــاه سوی مـه، گه به ستــاره میکنم رخت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد خنده ز آه خویشتن به سنگ خــاره میکنم
: امتیاز
|
مرثیۀ اهل بیت در کوفه و شام
وقتی قــرار شد که دلـی امتحــان شود باید دچــار درد و غـمی بیکــران شود سروی بـرای آنکــه شود آبــروی دیـن پـیـغـمـبـر حسیـن چو پـیـغـمبران شود از بهر حفظ معجــر خود دختــر یتـیـم بــاید به پشت خــار مغیلان نهان شـود آن شیر زن که درد و بلا را به جان خرید بــاشد ســزا کـفـیــل امـام زمــان شـود قـامت برای آنکه بگردد ستــون عشق باید به زیـر بــار مصـائب کمــان شود باید سـفـیــر واقعــه بهـر حیــات نــور با دست بستـه در پی قــاتـل روان شود آتش به جان خـرید چو آگــاه شد دلـش باید به شـام و کوفه چو آتش فشان شود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه و شام
تـا می دهـم بـه سـاحـت قــدسـیـتـان درود از کوهسار نیـزه روان می کـنی دو رود با این هــزار و نهصـد و پـنجــاه آیه درد من می شوم پـیمبـرت ای مصحـف کبـود من را نگـاه می کنی از روی نی چه دیر می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود مـوی رهـای خویش چرا جـمع کرده ای؟ خــاکستــر است روی لبت یا غـبـار دود دیشب به خانۀ چه کسی روضه رفته ای؟ این بوی نان ز روضـۀ مـاهـانۀ که بود؟ سرهای قدسیان همه بر طاق عرش خورد وقـتـی قـیـام نـیـزه تـان رفـت در سـجـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
قــرآن بخـوان از روی نـیـزه دلـبـرانه یاسـین و الرحمـان بخوان پـیـغـمـبرانه قرآن بخوان تا خـون سرخت پا بگیرد هم چون درخت روشنی در هر کرانه بایـد بـلـرزانــی وجــود کــوفــیــان را قـرآن بخـوان با آن شـکـوه حـیــدرانـه خورشید زینب شام را هم زیـر و رو کن قـرآن بخـوان با لهجـه ای روشنگـرانه کوثر بخوان تا رود رود این جا بـبارم در حـسرت پلک کـبـودت خـواهـرانه اما چه تکـریـمی شد از لب های قـاری تـشـت طـلا و بــوسـه های خـیـزرانـه گـل داده از اعجــاز لب های تو امشب این چـوب خشک اما چرا نیـلـوفـرانه در حسرت لب های خشکـت آب میشد ریحــانه ات با التــمــاسی دخــتــرانـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
شبی دراز شبی خـالی از سپـیده منـم طلوع تلخ غروبی به خون تپـیده منم پی نظاره ات ای یـوسف سراپا حُـسن کسی که دست ودل ازخویشتن بریده منم خوشا به حال تو ای سرو رسته بر سر نی نگــاه کن منم این سروِ قد خمیده منم کسی که ازهمه سو زخم تیغ دیده تویی کسی که ازهمه زخم زبان شنیده منم اگربه کورۀ داغ تو سوختم خوش باش غـمت مـبـاد که شمـشـیـر آبـدیده منم فـتــاده آتــش غـــم بـر دوازده بـنــدم غزل تویی و سرآغاز این قصیده منم خوشا به حال تو این ره به پای میپویی کسی که این همه ره را به سر دویده منم
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
چکیده قطرۀ خونی ز چشم سلسله ای شکـسته بغـض گـلـوگـیر تلخ آبله ای میان خندۀ قـابیـلیان چه مظلـوم است صدای ضجّۀ جان سوز زنگ قافله ای تـمـام آیـنـه هـا را به نـیـزه ها زده انـد عجب جماعت بد ذات و اهل حوصله ای دم غـروب که یک آیـنه زمـین افتـاد وزیـد باد عجـیبی، گـرفت زلـزله ای به روی ناقه نشـسـته زنی کـبـود آسا خـمـیـده مثـل رکـوع بلـنـد نـافـلـه ای فقـط نظاره گـر انعـکـاس آیـنه هاست بدون هیچ شکایت و شِکوه یا گله ای در امتداد نگاهش مدینه معـلوم است هنوز مانده به ذهـنش وقوع غائله ای
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
هشتاد و چار آئیـنه دنـبال سرش بـود صحرا به صحرا دشت پامال سرش بود ازکودکی چون سایه هر جایی که میرفت این سرنوشت سخت دنبال سرش بود دائم نـگـاه خـواهـرش بر آسـمان بود از نیـزه ها جـویای احـوال سـرش بود می رفـت اخـبـار سـرش بر نـیـزۀ باد هرجا رسید از پیش جنجال سرش بود بر پشت بام و کوچه ها پُـر بود نامرد چون هم تماشا بود هم فال سرش بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
یا بر سر من از سر نی سایـبان بده یـا بـر بـلـنـدْ نـیـزه مرا آشـیـان بده با گیسوی رها شده در دست بـادها از نی مسیر قـافله ات را نشان بـده جانم به لب رسیده ولی جـان نداده ام گفتم به دل که صبرکن وامتحان بده نیـزه سوار گـشته ای و تند می روی جا مانده ام برای رسیدن زمـان بده پایم دگر برای خودم نیست، باغبان برسـاقه های مـردۀ من باز جان بده خون تو و حجاب من ارکان کربلاست کشتی به گل نشسته مرا بادبان بده
: امتیاز
|